براي تو 76 (حتما ياد ميگيري ولي من دلم برا اين روزا تنگ ميشه)
سر شام دارم غر مي زنم كه پير شدم و زير چشمهام چروك شده و باباي خورشيدم داشت بهم روحيه مي داد كه يهو برگشته ميگه: واي مامان دوباره هذيوناتو شروع كردي. ********************* رفتم دنبالش خونه مامانم و بلند شديم كه بريم خونمون رفته به مامان سوسن ميگه: پاشو شام بذار و به مامانم بگو شام درست كردم كجا مي خواي بري. ********************* ميگم اسم هم سرويسيهات چيه؟ باهاشون دوست شدي؟ ميگه آره، اونكه اسمش مهندسه است خيلي دختر خوبيه. هيچ جوري هم راضي نميشه كه اسمش محدثه ست. **************************** مهد هم كه مي رفت به دوستش كه اسمش سروش بود مي گفت سولوچ ...
نویسنده :
مامان خورشید
9:21