خورشيدخورشيد، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

خورشید

براي تو 75 (منو شطرنجي كنيد با اين تربيتم)

من يه دوست بسيار عزيز دارم كه با هم رفت و آمد خانوادگي داريم و پسر نازنينش مهد خورشيد ميره. مهد يه برنامه گذاشته هر هفته يكي از والدين ميان مهد و برا بچه ها در مورد شغلشون صحبت مي كنن. هفته گذشته دوست عزيزم رفته بود مهد و راجع به شغلش كه كار بسيار علمي است خيلي جدي و با استفاده از پاورپوينت برا بچه ها صحبت مي كرده. بعد يك ربع خورشيد خيلي جدي وسط اين برنامه ميگه: واي خاله شما چقدر باهوشيد. اينا رو از كجا ياد گرفتيد؟ خونه كه از اين حرفا بلد نيستيد بزنيد. ***************************** به دختر خاله ام سفارش خميردندون دادم برا خورشيد از خارج از كشور بياره و چند تا آورده بود. دادم به خورشيد ميگم اينارو خاله برات سوغاتي آورده...
8 تير 1392

براي تو 74 (من به چه زباني با تو سخن گويم واقعا"؟)

ديروز رفتم دنبالش مهد و خيلي خوب و خوش در اومديم و خواستم برم شهروند خريد و بعد خونه كه يهويي گفت: واي مامان بريم خونه كه دستشوييم داره ميريزه. گفتم: پس شهروند نميريم. در جا شروع كرد گريه بسكه خريد و چرخيدن تو شهروند رو دوست داره. خلاصه كلي حرف زدم و آخرشم قانع نشد و گريه كرد و من هم از در ديگه وارد شدم و گفتم: كه آخ كه چقدر من بيچاره ام كه وقتي با وجود خستگي اينجور مشتاق و خندون ميام دنبالت و بغلت مي كنم و پارك مي برمت و حالا كه مي گم شهروند نريم تو با من اينجوري مي كني . يهو گفت: نه اصلن نريم. گفتم: چي شد تو كه مي خواستي بري و منو ديوونه كردي. با بغض ميگه (الهي هزار بار فداي اون چشما و صداي بغض گرفته اش بشم....
28 خرداد 1392

براي تو 73 (خورشيد سياسي)

هفته قبل توي مهد در مورد سيستم راي گيري براشون توضيح دادن و بچه ها هم راي دادن. اومده خونه ميگه: مامان من بايد رييس جمهور بشم؟ من: جريان چيه؟ خورشيد: امروز راي داديم تا يكي رييس جمهور بشه. من: تو به كي راي دادي؟ خورشيد: خودم، همه به خودشون راي دادن. من: خب اينجوري كه هيچكس راي بالاتري نمياره كه انتخاب بشه. بعد در مورد سيستم راي گيري كلي براش توضيح دادم و كارتون زيباي آمريكايي رو كه خيلي زيبا راجع به انتخابات و تبليغ و راي گيري توش توضيح داده شده بهش يادآوري كردم و مثالهايي آوردم. كم كم متوجه شد چه اشتباهي كرده و حالا مي خواست ژست خودشم به عنوان رييس جمهور حفظ كنه آخرش ميگه: اصلن مامان مسئله مهمي نبود ما بچه ايم ...
27 خرداد 1392

بازي وبلاگي

مامان آرشيدا قند عسل ازم خواسته توي اين بازي وبلاگي شركت كنم و منهم با كمال افتخار پذيرفتم. 1-    بزرگترین ترس زندگی شما ؟ اينكه آينده حرف تازه و زيبايي برامون نداشته باشه. 2-    اگر 24 ساعت نامریی میشدی، چی کار میکردی ؟   سعي مي كردم بفهمم آيا واقعا اطرافيانم ازم راضي هستند و اگه  نه  مشكلم چيست؟ 3-    اگر غول چراغ جادو ،توانایی برآورده کردن یک آرزوی 5الی12 حرف شما را داشته باشد ،‌ آن آرزو چیست؟ اين توانايي رو داشته باشم كه حتي يكنفر رو براي هميشه توي زندگيش شاد كنم. 4-    از میان اسب ، پلنگ ، سگ ، گربه و عقاب کدامیک رودوست د...
26 خرداد 1392

براي تو 72 (شيرين ترينم)

خورشيد رو بردم حمام و رفته توي وانش نشسته و ميگه مامان آبها ريخت بيرون دوباره پرش كن، تا سرش بريز كه ديگه كم نشه. من: عزيزم اگه پرش كنم شما ميشيني توش آبها سرريز ميشه و دوباره به نظرت كم ميشه. خورشيد: چرا؟ من: چون وزن تو به آب داخل وان اضافه ميشه و باعث ميشه آب اضافه بريزه بيرون خورشيد:دريا هم ميريم همينجوريه؟ من: نه تو دريا آبش خيلي زياده (از سر واكني جواب دادم) خورشيد: نه مامان تو دريا هم وقتي ما تو آب ميريم وزن ما تاثير داره ولي چون آب دريا زياده ديده نميشه. من:بله خب *************************************** خورشيد توي دندونپزشكي رو صندلي نشسته و راجع به وسايل سوال ميكنه و يه دونه رو نمي دونم چيه؟ ...
1 خرداد 1392

نقاسان بكر و دوست داشتني

با خورشيد صحبت مي كردم كه نقاسان ما بهتر از شمال بابا ايناست و خورشيد نه دلش ميومد طرف من رو بگيره و نه باباش رو و خلاصه آخرش عصباني شد و گفت: ببين مامان همه كره زمين قشنگه و هرجايي يه زيبايي داره و هم اينجا خوبه و هم شمال و بعدم درست نيست شما همه مشكلات رو دور گردن من بندازيد. (منظورش يه چيزي تو اين مايه ها بود كه نبايد منو تو شرايط سخت انتخاب قرار بديد.)   مهرشاد عزيزتر از جونم كه امروز جشن الفباشه و من فكر مي كنم يكي از بهترين روزاي عمرم امروزه و از شادترين لحظه هام بودن با مهرشادمه. 4 تا دندون جلوش ريخته و در اومده و در حال دراومدنه و خلاصه 4 تاش با هم كاملا فرق مي كنه. اصن يه وضعيه. ...
28 ارديبهشت 1392

عيد دوست داشتني

خورشيد عيد رو به معناي واقعي توي آغوش ها مي گذرونه و بعد عيد دو هفته اي من و خورشيد درگيريم تا دوباره به زندگي واقعي برگرده و بپذيره كه من حق دارم بهش تذكر بدم و لزوما در همه حال نبايد قربون صدقه و تعريف بشنوه و خلاصه من و بابا هم وجود داريم.... ...
16 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید می باشد