خورشيدخورشيد، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

خورشید

براي تو 66 (و پرسش ها ادامه دارند)

دختر شيرينم همچنان مي پرسد و سال به سال نوع سوالهاش و ميزان همراهيش در گرفتن پاسخ قانع كننده تغيير مي كند. از اين چيه؟ و چرا؟ شروع شده و حالا ازم مي خواهد برايش راجع به چگونگي ديده شدن اجسام در آينه و به وجود آمدن كره زمين و نحوه نمايش تصاوير در تلويزيون و نقش درختان در كاهش آلودگي هوا توضيح دهم. هم سخته و هم شيرين، اينكه چطوري هم محو برق چشمهايش نشوم و هم بتوانم با ساده ترين كلمات انعكاس نور و عبور سيگنال و وجود خدا و يا كشف ذره خدا و تئوري انفجار بزرگ و ..... را برايش بگويم و هي با هر كلمه برق چشمهايش بيشتر مي شود و چرا و چگونه هاي بيشتري خلق مي شوند. واقعا بايد براي اين بچه ها دايرۀ المعارف بزرگي بود. ...
25 دی 1391

واقعا نمي فهمم

من نمي دونم اين بابا مامانهايي كه در سمت مخالف مدرسه ماشين رو نگه مي دارن و بچه كوچيكشون خودش پياده ميشه و از خيابون رد ميشه و اونا تو ماشين منتظر مي مونن تا بچه بره تو مدرسه چه فكري مي كنن واقعا يعني فكر مي كنن اين بچه كوچيك ممكنه فرار كنه و قرار داشته باشه و يا اينكه اگه دور از جون بچه پريد تو خيابون و يا ماشيني تند از جايي دراومد اونا فرصت دارن كه پياده بشن و نجاتش بدن؟  پياده شدن و رد كردن اون بچه 1 دقيقه طول ميكشه يعني انقدر عجله دارين و يا انقدر سردتونه؟ نمي دونم چي بگم؟   اين عكس رو ميذارم تا يكم اعصابم آروم بشه ...
20 دی 1391

براي تو 65 (بالاخره پرسيدي)

خورشيدم امروز بعد از اينكه هديه اش رو كه سالهاست آقا موشه وقتايي كه دختر خوبيه براش زير بالشش ميذاره برداشت، بهم گفت مامان شما اينو خريدي و زير بالشم گذاشتي؟ گفتم: چرا اينو پرسيدي؟ گفت: آخه آقاموشه كه دست و پا نداره بتونه برام هديه بياره. جوابش رو ندادم. ...
3 دی 1391

براي تو 64 (اولين تجربه تعطيلي مدرسه)

ديروز صبح كه با خورشيد اومديم بيرون كه با سرويس بره تازه فهميديم تعطيله و حالا اينكه چطوري اين خانومي رو متوجه اين موضوع كنيم داستاني بود براي خودش كه بماند و بعد هم به اين نتيجه رسيد چون روز قبل عموتبريزي (راننده سرويس) دعا كرده فردا تعطيل بشه، تعطيل شد. در پايان بحث رفتيم كه خورشيد پيش مامان سوسن بمونه. خورشيد: مهرشادم تعطيله؟ من: بله خورشيد: پس مامان دو تا راه داري. يا منو بزاري مدرسه يا پيش مهرشاد. من: اي خداااااااااااااااااااااا. مدرسه تعطيله. مهرشادم خودشون جايي مهمون شدن. راه سومي هم هست و اينكه من بمونم خونه و شما هم پيش خودم. مي خواي بمونم؟ خورشيد: نه مامان پس همون راه چهارم. منو بزار پيش مامان سوسن. من: ممن...
28 آذر 1391

براي تو 63 (همينطوري)

امروز نيم ساعت زير برف با خورشيد بسته بندي شده منتظر سرويسش بوديم و كلي خوش گذشت و خنديديم. حس عجيبي بود. هميشه قبلا مامانا و بچه ها رو مي ديدم كه سر خيابون منتظر سرويسن و برام خيلي دور و غريب بود و امروز تجربه كردم. خوب بود.
26 آذر 1391

براي تو 62 (شيريني كلامت)

خورشيد: واي مامان، لا به لا پونه. منظور خورشيد: واي مامان، واويلا پونه. (پونه همكلاسي شيطونشه) **************************************************************** خورشيد: مامان فنري (فرني) سفت برام درست كن. منهم براش فرني سفت درست كردم و بهش دادم. خورشيد: مامان اصلا فكرشو نمي كردم من بگم سفت، شما ديگه به اين سفتيش كني. **************************************************************** بابا به خورشيد: به مامان بگيم ماكراني درست كنه. خورشيد: ماكراني چيه درست بگو ما..كا...نا...ري. حالا تكرار كن ماكاناري.متوجه شدي؟ **************************************************************** خورشيد براي مامان سوسن قصه مي گ...
25 آذر 1391

براي تو 61 (قضيه مشكوكه)

چند وقتيه كه خورشيد بدجوري از همكلاسي به نام آذين صحبت مي كنه و معلومه به شدت بهش وابسته است و كم و بيش راجع به عزيز ديگري به نام ليلي. كلي خوشحال شدم كه چه خوب خورشيد تونست با يكي دو نفر رابطه عميقي پيدا كنه. آخه توي اين مدت زيادي كه مهد مي رفت هيچوقت نديدم خيلي به كسي دل ببنده و صميمي بشه و تمام عشقش تو مهرشاد خلاصه شده و فقط براي اون دلتنگي مي كنه و بي تابش مي شه. خلاصه كه كلي خوشحال شدم و بعد يواش يواش ديدم اي بابا مثه اينكه آذين Ipad داره و ليلي هم يه چيزي مثل اون كه كلي تو روز اسباب بازي با هم بازي مي كنن و طي صحبت با معلم فهميدم كه بله اونا وسايلشون رو فقط به خورشيد مي دن و علت اينهمه علاقه رو حدس زدم. (البته من تو دل خورشيد نيست...
21 آذر 1391

براي تو 60 (من و خورشيد)

كنار هم دراز كشيده ايم تا بخوابيم: خورشيد: مامان ميشه يه لطفي بهت بدم؟ من: خواهش مي كنم، ممنون مي شم. خورشيد: لطفا يه ليوان آب برام بيار. من: آهان دخترم يه لطفي بهم بكن و يه زحمتي بهت بدم رو خلاصه كرد. **************************************** به دليل كمبود وقت من تو خونه، مشكلات كامپيوتري خورشيد رو باباي خورشيد حل مي كنه. موقع خوردن نهار، خورشيد: مامان شما كه انقدر غذاي خوشمزه درست مي كنيد، (من ذوقمرگ) بهتر نبود به جاي مهندس كامپيوتر و اينا آشپز مي شدي؟ من: بله، واقعا" **************************************** خورشيد: من مي خوام در آينده دانشمند، دندانپزشك، نقاش، خواننده و رقص (منظورش رقصنده است) بشم. من: در اينصورت بايد...
11 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید می باشد