كلاس اولي من
جشن شكوفه هاي خورشيدم امروز برگزار شد و بهش خوش گذشت. از دوستاي دوره پيش دبستاني خورشيد هم چند نفري بودند و حسابي باهم بازي كردن و حرف زدن.
دو هفته بود كه ديگه برا مدرسه بي تابي مي كرد و لحظه شماري. امروز كه بعد مراسم جشن مي خواستم ببرمش مهد، قبول نكرد و گفت با همه بچه ها توي مهد خداحافظي كرده و ديگه اونجا نميره و با خاله ستاره كه امسال زحمت كشيد و برا همراهيمون به جشن اومده بود رفت خونشون. نمي دونم فردا و يا روزايي كه كه مامان سوسن نيست و بعد مدرسه بايد بره مهد چكار كنم؟(خورشيد ساعت 2/5 تعطيل ميشه و من ساعت 4) بايد باهاش صحبت كنم و راضيش كنم. هرچند كه يكماه از مدرسه ها كه بگذره مثه پارسال دلش برا مهد و مربي هاي مهد تنگ ميشه و ازم خواهش مي كنه بعضي روزا بعد مدرسه به جاي خونه مامانم بره مهد. از اين جهت خيلي خوشحالم كه با محيط هاي بيرون از خونه انقدر خوب كنار مياد.
خوشحالم كه انقدر مدرسه رو دوست داره. بهم حس خوبي ميده.
مهرشاد عزيزم كلاس دوميه و ديگه جشن شكوفه ها نداره. پسرم مرد شده ديگه.
خاله ستاره جونم ممنون كه توي اين لحظات مهمم كنارم بودي. مامان سوسن بخاطر مسافرت نتونست بياد و اگرنه كه هميشه كنارمونه.