براي مهرشادم، عمرم، نفسم
برادرم، باباي مهرشاد داره سعي مي كنه پول جمع كردن رو يادش بده. مهرشاد يه اسباب بازي درخواست كرده، باباش بهش گفته سعي كن تو خرج هاي ديگرت صرفه جويي كني تا بتوني پول جمع كني.
مهرشادم كه قربونش برم از اول تابستون توي خرت و پرت هاي خياطي دو تا مامانجوناش گشته بود با دكمه و مرواريد و اينا انگشتر و گردنبند درست مي كرد و به ماها مي فروخت و ما هم كه از برنامه پول جمع كردنش خبر داشتيم بابت هر كدوم بهش پول مي داديم.
حالا يه سري انگشتر درست كرده و آورده بود خونه مامان سوسن و تا من اومدم ازش بخرم، مامانش اشاره كرد كه نه ديگه بسه، خيلي رفته تو فاز پول جمع كردن و بهش گفتيم انگشترا رو همينجوري هديه كنه.
اينا رو داشته باشيد كه يهويي ديدم مهرشاد خان داره برا بابامهدي توضيح مي ده كه : اين انگشتر كه انتخاب كردي مال ابراهيم پاشا بوده و قبلن سه تومن مي فروختم، حالا چون حراجه دو تومنش كردم.
يعني ديگه شما خودتون وضعيت جماعت ما ها رو تصور كنيد.