برای تو 79 (چقدر روزا سریع می گذرند)
وای باورم نمیشه از آخرین باری که پست گذاشتم انقدر زمان گذشته. انقدر سرم شلوغ بود که به نظرم زمستون رو یک هفته ای گذروندم.
توی این مدت:
- تولد مهرشادم گذشت و من عمه بد ازش ننوشتم. پسر گلم وارد نهمین سال تولدش شد و روز به روز شیرین تر و دوست داشتنی تر ما رو دیوونه خودش می کنه.
پسرم تو جشنواره جابر بن حیان به خاطر موشکی که ساخته بود برگزیده شد. خورشید صداش می کنه: مهرشاد دانشمند.
- خورشید به تنهایی خونه یکی از همکلاسیهاش -یسنا- مهمونی رفت و برای اولین بار عروس بازی کردن و تا روزا کیف مهمونی رو مزه مزه می کرد.
- با هم برای نمایشگاه پایان سال کاردستی درست کردیم و خورشید صورتهای دخترای کاردستی رو نقاشی کرد با لبای بزرگ و قرمز و خندون.
- کمکم کرد برای آزمونی که داشتم شبها درس بخونم و با پدرش من رو به محل آزمون رسوندن و منتظر موند تا آزمون تموم شه و گفت برام دعا کرده. بعد به دنیا اومدن خورشید این اولین باری بود که دخترم برا قبولیم توی یه آزمون دعا می کرد و نگرانم بود و برا قبولیم بیشتر از خودم ذوق کرد.
- دوست عزیزم که تو این پست http://niniweblog.com/usercpi.php?a=721271 ازش گفته بودم، زیباترین دختر دنیا رو در آغوش گرفت و نهال قشنگم شد شیرینی عید ما، که این خاله بیچاره (که بنده باشم) هنوز نتونسته عزیز دلشو در آغوش بگیره و شبانه روز تو خیالش اقیانوس ها رو طی می کنه تا اونور دنیا بتونه صورت ماه نهال رو ببوسه.
- عید رو با شادی و ذوق خورشید گذروندیم و البته با جون کندن های ما مبنی بر انجام تکالیف توسط خورشید که به لطف بی خیالیش کلی از کلمات ساده رو هم تا پایان عید فراموش کرده بود و تو دیکته هاش اشتباه می نوشت.
- همچنان امور مدرسه رو با بی خیالی و خوش می گذرونه و دریغ از اندکی نگرانی و استرس.