براي تو 23 (لذت مادرانه)
مهربونم، امروز دلم خواست برات از اين روزهايي بگم كه دارم بزرگ شدنت رو با تموم وجودم حس مي كنم و غرق لذتم.
از بعد بحث خيلي جديمون بعد مهموني واقعا رفتارت بهتر شده و كاملا مشخصه كه داري سعي ميكني بهمون نشون بدي كه اين بار سر قولت هستي و نمي خواي ناراحتمون كني. نفسم داري بزرگ مي شي. داري ياد ميگيري سر قول موندن يعني چي.
پريشب با بابا قرار گذاشتي كه هرشب يه قصه بابا برات بگه. ديشب قبل خواب بهم گفتي مامان من با بابا قول و قرار داريم كه شبي يه قصه و من سر قول و قرارمون هستم. عين جمله ات رو نقل قول كردم. قشنگم واقعا داري بزرگ مي شي.
مامان سوسن داشت راجع به زميني كه ارث پدريشونه صحبت مي كرد و اينكه قراره اين زمينا به غريبه فروخته نشه و فقط فرزندان و نوه ها بتونند استفاده كنند كه عزيزم تو يهويي گفتي "خوب اينكه يه راز ميشه، يه راز خونوادگي". بهترينم واقعا واقعا داري بزرگ مي شي.
هفته پيش وقتي باهم برگشتيم خونه هوس كردم دو تايي بريم خريد و تو يه شنبه بازاري كه نزديك خونمونه قدم بزنيم و با هم صحبت كنيم و خريد كنيم. چقدرم خوش گذشت و چون چيزهاي كوچيكي مي خواستم بخرم كلي باهم مشورت مي كرديم و با نظر تو خريد كردم (مثل مگنت در يخچال). اين هفته هم خواستي با هم بريم خريد كه ديگه اون بازارچه نبود. ديشب اومدي تو آشپزخونه و يهويي گفتي مامان اينايي كه دو تايي خريديم (مگنت در يخچال)چقدر قشنگه.
اون لحظه چه حس عجيبي داشتم اينكه با دخترم قدم مي زنم خريد مي كنم و اون بهم ميگه كه خريدمون چه قشنگه. فكر كنم از ذوق آخرش ديوونه بشم. من كه هنوز بايد براي خريدهاي اساسيم با مامان سوسن برم خريد، حالا با دختر خودم ......
واقعا مادر شدن چيز عجيب و خاصيه. يه انسان رو در آغوش ميگيري، پرورش ميدي، بزرگ شدنش رو ميبيني، بخاطر همه چيزش هيجانزده مي شي و ذوق مي كني. خورشيدم دوست دارم، انقدر كه نمي تونم لذت داشتنت رو با هيچ چيز تو دنيا مقايسه كنم.