براي تو 24 (بهت افتخار مي كنم)
دختر مهربانم امروز برات از اتفاقي مي گم كه باعث شد بهت افتخار كنم.
چند روزيه كه دوستت م.م(دوست خانوادگيمون) مهد تو مياد و ظاهرا از شدت اضطراب همش حالش بده و اينه كه دوست جونم (مامان م.م) كلا توي مهد تا بعد از ظهر ميمونه تا م.م به اين مهد عادت كنه و برام تعريف ميكنه از محبت هايي كه تو به م.م مي كني و چقدر نگرانشي و مواظبشي و هر نصيحتي كه به ذهنت مي رسه بهش گفتي تا آرومش كني كه چند تاش رو برات مي گم:
بهش گفتي انقدر گريه نكن گريه كار بچه هاي طبقه بالاست ما ديگه بزرگ شديم.
همچنين اينكه مامانامون مي رن اداره و زود ميان دنبالمون جايي نمي رن كه ما ناراحت باشيم زود برمي گردن
و اين كه ديگه خيلي فيلسوفانه بود و نمي دونم بيچاره م.م از حرفت سردرآورده يانه كه ما بايد گريه و دلتنگيمون رو بندازيم به آدماي بد مثل دزدها و خودمون گريه نكنيم(يه چيزي تو مايه اين كه دلتنگيهامون رو بريزيم دور)
خلاصه از معرفت تو دوستي هيچي دريغ نكردي. دوستت دارم و بهت افتخار مي كنم كه مي بينم اصلا نسبت به اطرافيانت بي تفاوت نيستي و از ناراحتيشون ناراحت ميشي.
ديروز توي مهد نمايشگاه آثارتون برگزار شد و من كلي حظ كردم از چيزهاي قشنگي كه درست كردي و چقدر برنامه هاي آموزشيتون متنوع و جذابه. برات آرزوي بهترين ها رو دارم.
اين خيلي قشنگه كه ميبيني يه نفر بدون اينكه متوجه بشي داره محبت كردن و همدردي رو ازت ياد ميگيره و حتي خيلي بيشتر از خودت عشق ميورزه. اين خيلي قشنگه كه ببيني انسانيت كودكت داره خيلي سريع تر از قدش رشد ميكنه. اين لذت قابل وصف نيست....