براي تو 26 (روز هاي خوبيه)
نفسم، روزهاي خوبي رو باهم مي گذرونيم و واقعا از لحظه لحظه بودنت لذت مي برم. دركمون ميكني و خيلي بيشتر از قبل محبتت رو بهمون نشون ميدي و ابراز مي كني. واقعا در طول روز دلم برات تنگ ميشه و بعضي وقتا شبا كه دارم مي خوابم بخاطر برخوردهايي كه باهات كردم پشيمون مي شم و خودم رو سرزنش مي كنم كه چرا سرت داد زدم ولي صبح كه مي بوسيم احساس مي كنم تو هم متوجه رفتارهاي بدت هستي و تو هم پشيموني. دوست دارم.
خورشيدم اسباب بازيهاتو ريخته بودي و آخر شب ازت خواستم جمع كني:
خورشيد به بابا: بابا لطفا بيا كمكم كن با هم جمع كنيم.
بابا: مگه من ريختم. خودت آوردي خودتم جمع كن.
خورشيد با كمي تامل و دست به كمر: بابا اصلا تو كار گروهي شركت نمي كنيا.
بابا : من:
ازت مي خوام كمك كني لباسهاي شسته رو تا كنيم.
خورشيد: چشم مامان، بابا ببين اين كار گروهيه كه من و مامان با هم انجام مي ديم.
من و بابا:
****************************************
بابا داشت سربه سرت مي ذاشت و شوخي هاي به اصطلاح بيمزه اي باهات مي كرد.
خورشيد خيلي جدي: بابا اين چه شوخيه بي كلاسيه كه با من مي كني.
بابا:
****************************************
خورشيد و مهرشاد مشغول بازي
خورشيد: مهرشاد يه فكر فكري كردم.
مهرشاد: فكر بكري
خورشيد: يه فكر پركي كردم
مهرشاد: فكر بكري
خورشيد: يه فكر بركي كردم
مهرشاد:
**************************************
من: خورشيدم خيلي دوستت دارم.
خورشيد مامان منم دوستت دارم. وقتي خيلي پير هم بشي بازم دوستت دارم.
من:
**************************************
من: خورشيد امروز مهد خوش گذشت؟
خورشيد:بعععععععععععله، مگه مي شه بدم بگذره.
من:
**************************************
عزيزترينم خيلي خوشمزه اي