خورشيدخورشيد، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

خورشید

براي تو 3 (روزهاي نخست تولد)

نازنينم، باز هم مي خوام امروز برات از خاطرات قشنگ اولين روزهاي تولدت بگم، روزهايي كه قدرت ذهني، توان بدني يك انسان به حد غير قابل تصوري بالا مي رود و مادر بودن همه چيز را تحت الشعاع خود قرار مي دهد. از اولين لحظه حضورت ازم جدا نمي شدي و از لحظه به هوش اومدنم تا روز بعد كه مرخص بشم يه لحظه نذاشتي نه من و نه مامان سوسن بخوابه. تا يك هفته كلا توي بغلم بودي جز براي دو ساعت كه براي چكاب زردي با بابا و مامان سوسن رفتيد بيمارستان ، كه ديوانه شدم تا برگشتي و بابا كه با چشم هاي قرمزش معلوم بود پا به پات گريه كرده. تا دو ماهگي كه واكسن زدي و استامينوفن خوردي كلا دو تايي نخوابيديم، شب واكسن زدنت براي اولين بار به مدت 4 ساعت شب رو خوابيدي و من هم تونستم...
27 مهر 1390

براي تو 4 (مهد كودك رفتن)

عزيزكم، امروز مي خوام برات از مهد رفتنت بگم، از ارديبهشت 89 بود كه قرار شد مهد بري براي دوروز تو هفته. كلي دنبال مهد كودك گشتم تا بالاخره قرار شد اين مهد كودك بري. روز اول كه گذاشتمت و اومدم سركار رو هيچوقت يادم نميره از شدت استرس حالت تهوع شديد داشتم تا اينكه ظهر مامان سوسن اومد دنبالت و رفتي خونه، ولي بالاخره دو تايي عادت كرديم، تو كه خيلي زود به مهد كودك دلبستي.از مهر 89 ديگه 5 روز هفته رو كامل تا  ساعت 4 ميموندي. چه روزهايي بود كلي با خودم كلنجار رفتم تا مهد رفتن تو رو بپذيرم، البته الان خيلي خوشحالم كه با وجود مخالفت مامان سوسن گذاشتمت مهد. واقعا تاثيرات خوبي داشت باعث شد با بچه هاي ديگيه اي هم غير مهرشاد آشنا بشي و تو زمينه كار ...
27 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید می باشد