خورشيدخورشيد، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

خورشید

براي تو 3 (روزهاي نخست تولد)

1390/7/27 14:56
نویسنده : مامان خورشید
317 بازدید
اشتراک گذاری

نازنينم، باز هم مي خوام امروز برات از خاطرات قشنگ اولين روزهاي تولدت بگم، روزهايي كه قدرت ذهني، توان بدني يك انسان به حد غير قابل تصوري بالا مي رود و مادر بودن همه چيز را تحت الشعاع خود قرار مي دهد. از اولين لحظه حضورت ازم جدا نمي شدي و از لحظه به هوش اومدنم تا روز بعد كه مرخص بشم يه لحظه نذاشتي نه من و نه مامان سوسن بخوابه. تا يك هفته كلا توي بغلم بودي جز براي دو ساعت كه براي چكاب زردي با بابا و مامان سوسن رفتيد بيمارستان ، كه ديوانه شدم تا برگشتي و بابا كه با چشم هاي قرمزش معلوم بود پا به پات گريه كرده. تا دو ماهگي كه واكسن زدي و استامينوفن خوردي كلا دو تايي نخوابيديم، شب واكسن زدنت براي اولين بار به مدت 4 ساعت شب رو خوابيدي و من هم تونستم 4 ساعت پشت سرهم بخوابم، وقتي بيدار شدم فكر مي كردم به اندازه يك هفته خوابيدم!!!!!!!

خورشيدم برات از انتخاب اسمت بگم. من توي سن 12 سالگي اسمت رو انتخاب كردم. فكر بد نكن اون موقع به ازدواج فكر نمي كردم ولي فكر كردم اگه يه روزي بچه دار بشم و چون هميشه دلم دختر مي خواست حتما اسمش رو خورشيد مي گذارم. خورشيد رو انتخاب كردم بخاطر اينكه اولين چيزي كه با اين اسم به ذهنم مي رسه بزرگ بودن و زندگي بخش بودن اونه با اين آرزو كه تو هم بتابي و نور و گرمي ببخشي. آرزوم اينه كه اسمت رو دوست داشته باشي و بدوني با چه حسي برات انتخابش كردم

يادمه جايي براي مصاحبه كار رفته بودم مسئول گزينش بهم گفت چرا اسم دخترت رو خورشيد گذاشتي، اگه بزرگ بشه و بره مدرسه دوستهاش مسخره اش مي كنند و بهش ميگن خورشيد خانم آفتاب كن و عزيزكم من تو  اون لحظه قند توي دلم آب شد و ياد اولين باري افتادم كه خاله ستاره اين جمله رو بهت گفت و من چقدر شاد شدم كه خانم من طلوع مي كنه و دنيايي رو از وجودش شاد و گرم.

"خورشيد خانمم آفتاب كن و الهي الهي الهي هيچ روزي غروبت رو مامان نبينه"

شيرينم خاطرات اون روزها انقدر زياد و قشنگه كه اگر روزها و صفحه ها برايت بنويسم تموم شدني نيست. روزهايي كه هر روز برايم روز شگفت انگيزي بود و تو برايم يه شگفتي خلق مي كردي. از چشم هاي زيبا و درشتت كه بي تاب باز شدنشان بودم. از لبخند شيرينت در روز هفتم تولدت. از حمام كردن روز سوم تولدت كه يه لحظه توي دستهاي مامان سوسن و زير شير آب صدات در نيومد. از خنده هاي با صدا توي دو ماهگي. واي از تلاش بي وقفه براي حرف زدنت و صداهاي عجيبي كه با هر زور و زحمتي از دهنت و گلوت خارج مي كردي و بالاخره توي 6 ماهگي حرف زدي، آره جدي ميگم بله كه بصورت بعه مي گفتي ماما و بابا  اولين كلماتي بود كه گفتي و شعر عمو زنچير باف كه كلمات نامفهومي را و كاملا با ريتم شعر مي خوندي، شب بخير و مرسي (مسي) را هم تا يكسالگي ياد گرفتي و يكسال به بعد كاملا حرف مي زدي. تو تولدت يكسالگيت براي خودت تولد تولد خوندي. الان كه فكر مي كنم متعجبم كه هممون چگونه با هر كلمه ايي كه مي گفتي تا مرز بيهوشي مي رفتيم و برمي گشتيم. آخر شش ماهگي دندون در آوردي و در هفت ماهگي نشستي و در يكسالگي راه افتادي و ديگر ننشستي. براي استراحت پاهات بغلت مي كردم و پاهات رو نوازش مي كردم چون اصلا نشستني در كار نبود. حتي ايستاده تلويزيون نگاه مي كردي و عجيب علاقه به كارتون داشتي.

اولين بار كه سركار رفتم يكسال و 4 ماهت بود. پيش مامان سوسن مي موندي همراه با مهرشاد. عصر توي تاكسي موقع برگشتن با ديدن يه بچه كه بغل مامانش بود گريه كردم. دلم به اندازه تموم دنيا برات تنگ شده بود.

رفتم سركار با هزار غصه و دلواپسي و عذاب وجدان و ...ولي فكر كردم حتما براي عزيزكم داشتن مادري با حضور فعال در جامعه و راضي از كار و فعاليت خيلي بهتره. اميدوارم هيچوقت من رو بخاطر اين تصميم سرزنش نكني و بتوني دركم كني.

روزهاي قشنگي رو همراه با مهرشاد تو خونه پيش مامان سوسن و باباتم گذروندي. روزهايي كه باهم هر صبح پارك مي رفتي لذت داشتن دو موهبت الهي يعني مامان سوسن و باباتم كه من عمري ازش لذت بردم نصيبت شد. عزيزكم هيچ وقت فراموش نكن كه اگه هردوشون با اون لطف و صبر و مهر بي مانند نبودن شايد من نمي تونستم تورو داشته باشم. هردوشون برات از اولين لحظه هاي بودنت تا الان پدر و مادر و پزشك و معلم و مونس بودن و خاله ستاره، خاله ستاره كه حضورش همين بس كه با تمام وجود معني اين جمله كه "خاله در نبود مادر جاي اون رو پر مي كنه " رو حس كردم.  انقدر برات خوشحالم كه در نبود من در طول روز در كانون عشق و توجه و محبت بزرگ مي شي.

اين پست خيلي طولاني شد و فكر كنم نه خودت و نه ديگرون حوصله خوندنش رو داشته باشيد بقيه بماند براي فردا.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان سانای
5 تیر 91 8:54
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید می باشد