براي تو 64 (اولين تجربه تعطيلي مدرسه)
ديروز صبح كه با خورشيد اومديم بيرون كه با سرويس بره تازه فهميديم تعطيله و حالا اينكه چطوري اين خانومي رو متوجه اين موضوع كنيم داستاني بود براي خودش كه بماند و بعد هم به اين نتيجه رسيد چون روز قبل عموتبريزي (راننده سرويس) دعا كرده فردا تعطيل بشه، تعطيل شد. در پايان بحث رفتيم كه خورشيد پيش مامان سوسن بمونه.
خورشيد: مهرشادم تعطيله؟
من: بله
خورشيد: پس مامان دو تا راه داري. يا منو بزاري مدرسه يا پيش مهرشاد.
من: اي خداااااااااااااااااااااا. مدرسه تعطيله. مهرشادم خودشون جايي مهمون شدن. راه سومي هم هست و اينكه من بمونم خونه و شما هم پيش خودم. مي خواي بمونم؟
خورشيد: نه مامان پس همون راه چهارم. منو بزار پيش مامان سوسن.
من: ممنون از اينهمه علاقه اي كه به من داري.
حالا خودشم دقيقا نمي دونست خوشحال باشه يا ناراحت از اين تعطيلي. ديشب كلي با ما و خودش كلنجار رفت كه بازم تعطيل باشه و بره برف بازي و پيش مامان سوسن يا نه دلش برا معلمش و دوستاش تنگ شده و بره مدرسه.
امروز قبل بيرون اومدن تلويزيون رو روشن كردم ببينم خبري هست يا نه و واي باز شروع شد كه آخ جون تعطيل نيست و بعد چند دقيقه، ايكاش تعطيل بود و خلاصه هنوزم دختري شيرينم با اين يكروز تعطيلي و تجربه اون درگيره.