خورشيدخورشيد، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

خورشید

براي تو 25 (با هم خوشيم)

1390/10/18 8:27
نویسنده : مامان خورشید
467 بازدید
اشتراک گذاری

عزيز مامان خيلي دلشوره دارم آخه فردا من و تو با مامان سوسن اينا مي خواهيم بريم مسافرت اولين سفريه كه ما بدون بابا مي ريم. دلم يه جوريه اميدوارم بهمون خوش بگذره و دوريشو بتونيم تحمل كنيم.

اين چند روزه با هم ماجراهايي داشتيم:

- همراه تو وبابا  با ماشين جديد رانندگي ميكردم و قر مي زدم كه اين ماشين خوب نيست و من با اون يكي راحت ترم كه يهويي گفتي:

تو: مگه بچه ايي انقدر نق مي زني. حواستو جمع كن كه ياد بگيري.

من:عصبانی

***********************************

- صبح ها تو رو بغل مي كنيم و مياريم تو ماشين و بابا كفش هاتو مياره كه اون روز يادش رفت.عصري تو رو با دمپايي مهد تا خونه آوردم.

شب به بابا ميگي:

تو: بابا چرا كفشهامو جا گذاشتي. انقدر خجالت كشيدم. روم نشد به مهرشاد سلام كنم يه وقت نفهمه من با دمپايي اومدم.

بابا: خب بهم نگفتي كفشهاتو بيارم.

من: دوبار گفتم.

بابا: بايد سه بار مي گفتي.

خورشيد: آدم يه حرف رو يكبار مي زنه و اون يكي گوش ميده.

بابا:خجالت

من:تشویق

*****************************************

- برچسب هاتو به مهرشاد نميدادي و اونم ناراحت بود.

من به مهرشاد: الهي عمه فدات شه. برات يه بسته 1000 تايي شو ميگيرم خورشيد كار بدي ميكنه كه بهت نمي ده.

تو سريع: بيا مهرشاد اينا مال تو. مامان اون 1000 تايي رو برا من بخر.

من و مهرشاد:تعجب

***************************************

فيلم جشن روز كودك مهدتون رو گذاشتيم و نگاه مي كنيم. تو و پارسا(از بچه هاي مهد و هم كلاسي مهرشاد) داريد با هم مي رقصيد.

مهرشاد: خورشيد كه با پارسا داشت مي رقصيد اصلن ذهن من قاطي پاتي شد. اصلن اين قسمت فيلم رو پاك كنيد.

ما:ابله

خورشيد:قلب

***************************************

راستي يه چيزي يهويي يادم اومد.

يكماه بود كه مهد مي رفتي و دو سال و 9 ماهت بود. يه بچه ايي رو صبح ها مي آوردن كه از تو يك سال كوچكتر بود و خيلي گريه مي كرد.

يه روز برام تعريف كردند كه وقتي بچهه اومده و گريه مي كرده كيفتو كه روش چشم و دهن داشت بردي نشونش دادي و سعي مي كردي حواسشو پرت كني كه گريه نكنه. خداييش ذوق زده شدم در حد ....

خيلي دوست داشتني هستيا!

**************************************

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان تارا و باربد
18 دی 90 9:45
سلام عزیزم ماشالا به این دخمل شیرین زبون هیچکی حریفش نیست انگار ناقلا
خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
19 دی 90 15:48
خورشید خاله ماشاالله به این زبونت.خیلی شیرینی ها.یعنی میشه صدف منم مثل شما بشه. ایشاالله سفر بهتون خوش بگذره.مامانیه مهربون اینم یه جورشه زیاد سخت نگیرین.در عوض به بعدش فکر کنین که چقدر دیدار شیرینی خواهید داشت.
من
19 دی 90 18:38
Momkene maskhare be nazar biad, vali vaghan ettefagh miofte! Mikhai surate kasi ro ke vaghan duset dare bebini? Ino be 10 nafar befrest bad boro be addresse http://amour-en-portrait.ca.cx/ (in ye bazie faransavie). Surate kasi ke duset dare zaher mishe! Khatare surprise shodan (taghriban 90% shabihe
مامان مهراد
19 دی 90 22:59
چه چیزا ای شیرین زبون بلا خانوم
سیما - مامان هلیا
20 دی 90 8:11
سلام مسافرت بهتون خوش بگذره . مسافرت بدون همسرتون هم یک تجربه جدیده دیگه ... امیدوارم خیلی خیلی خوش بگذره و به سلامتی برگردین . خورشید خانوم شیرین زبون رو ببوسین . سپند واسه دخملی یادت نره .
خاله اكرم بدون ني ني
20 دی 90 14:08
سلام مامان خورشيد من وقتي ماجراهاي تو و خورشيد رو مي خونم خيلي كيف مي كنم. اصلا باورم نميشه دختري به اين سن و سال انقدر روابط عمومي بالايي داشته باشه. واقعا يك وروجك به تمام معناست. از عوض من بوسش كن آبدار... باز هم مطالب قشنگي كه مي نويسي ممنون
مامان هلیا
21 دی 90 19:30
سلام اول یه از صورت خورشید جون هلیای من هم همسن دختر شماس با تبادل لینک موافقین؟
مامان هلیا
25 دی 90 9:43
سلام مرسی که به ما سر زدین من با افتخارشما رو لینک کردم ممنون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید می باشد