براي تو 45 (زيركي كودكانه)
مهرشاد همراه بابا و مامان رفتند خريد و مهرشاد تلاش مي كنه تا براش اسباب بازي بخرن كه با عدم موافقت مامانش روبرو ميشه.
يكم بعد با اصرار از باباش پول ميگيره و براي مامانش يك كليپس مي خره و همون جا به مامانش هديه ميده.
و بعد چند دقيقه: مامان برام اسباب بازي بخر.خواهش مي كنم.
مامان مهرشاد: نه عزيزم اينجا اسباب بازي هاش خيلي گرونه.
مهرشاد: ببين من الان برات هديه خريدم و كلي با آقاهه چونه زدم تا به اندازه پولم بهم گل سر رو داد ، حالا تو حاضر نيستي به خاطر من يكم چونه بزني و برام چيزي بخري!!!!!!!!!!!
و بالاخره با اين حربه يك چراغ قوه صاحب شد.
در بازگشت از خريد به منزل ما اومدند و موقع رفتن:
خورشيد: مهرشاد ميشه يه چيزي تو به من بدي تا هر وقت دلم برات تنگ شد بهش نگاه كنم. آخه من خيلي دلم برات تنگ ميشه.
مهرشاد: چي مثلا"؟
خورشيد: چراغ قوه ات رو.
****************************
عزيزترينم، مهرشاد