براي تو 22 (حاضرجوابي هاي تو)

شيرينترينم، دلم براي نوشتن شيرين زبونيهات تنگ شده بود گفتم يكمشو بگم.

پنجشنبه سر كوچه نذري شيركاكائو مي دادن برات گرفتم و داشتم فوت مي كردم.

گفتي: مامان بده خودم فوت كنم

ديدم يكم خنك شده دادم دستت

هنوز نگرفته جيغ زدي كه سوختم و كلي اشكاتم ريخت

من: خوب خودت گفتي بده هرچي مي گم داغه گوش نميدي

گفتي: خوب من بچه ام دستم و دراز كردم ميگم بده تو چرا مي ذاري تو دستم تو كه ماماني

من:

*********************

پريشب يه سوال از بابا پرسيدي كه من نفهميدم چي بود ولي بابا نتونسته بود جوابتو بده و تو هم گفتي: واقعا چيزي به ذهنت نمي رسه؟

بابا:

*********************

توي فروشگاه در مورد رنگ مايع دستشويي ازت نظر خواستم تا نكنه خدايي نكرده فكر كني تو خونه مهم نيستي و نظرت تو همه چيز حتي مايع دستشويي برامون مهمه. خلاصه تو هم دور برداشتي و ديگه برا همه چيز نظر مي دادي و گفتي فلان دستمال رو بخر.

من: نه مامان مي خوام از اين چهارتايي ها باهم بخرم.

تو: نه اينا قشنگتره

من: صبر كن تا از اين چهارتايي ها پيدا كنم

تو:حالا مامان چه غلطي كردي به اين چهارتايي ها (مي خواستي بگي چه گيري دادي)

من:

*********************

ديشب دسته عزاداري اومد توي كوچمون از پنجره نگاه كردي و بابا گفت مي دوني اينا چيكار مي كنند؟

تو: آره خالمون گفته (مربي مهد) برا امام حسين عزاداري ميكنند. بابا چند روز پيشا هم تولدش بود.

من و بابا:

**********************

خوشگل مامان در بهار 90