براي تو 36 (در جستجوي پيش دبستاني)
واي عزيزم چه هفته سختي رو گذروندم. به شدت درگير يافتن پيش دبستاني مناسب هستم براي عزيزترينم.
تا قبل عيد تصميم داشتم توي اين مهد دوره پيش دبستاني رو بگذروني ولي بعد فكر كردم محيط اينجا و آموزش هاش ديگه برات تكراري شده و بهتره به جاي بزرگتر و با امكانات بيشتري بري. براي منظومه خرد ثبت نام كردم كه اصلا نوبت بهمون نرسيد كه براي مصاحبه بريم و من كلي غصه خوردم بعد هم تصميم گرفتم تو همين محدوده خودمون دنبال مدرسه مناسب بگردم. محيط روشنگر رو نپسنديدم و البته ثبت نامش هم تموم شده بود و منان هم امسال پيش نداشت و راه رشد خيلي محيط مهد گونه اي داشت و نظرم رفت به سمت سعادت آباد و بهار انديشه. از سعادت آباد خيلي خوشم نيومد كه تمركزش بيشتر روي زبان بود و محيط خيلي اداري و رسمي داشت و اصلا توي ثبت نام بجز پذيرش شهريه از سوي متقاضي به نكته ديگري توجه نداشتند و در نهايت بردمت بهار انديشه و فعلا" از اين بيشتر خوشم اومده. محيط مهربان و شادي داشت و واقعا براي مشاوره قبل از ثبت نام و بررسي وضعيت تو وقت گذاشتندو ظاهرا" تو هم بيشتر خوشت اومد. البته هنوز مرددم و دلم مي خواد مجتمع سحر و شكوفه هاي دانش رو هم ببينم و در مورد راه رشد هم بيشتر تحقيق كنم. ماجراييه برا خودش. آرزو مي كنم در نهايت بهترين تصميم رو برات بگيرم.
اينا رو نوشتم تا يادم نره و بعدا" بدوني تلاشم رو براي يافتن بهترين جا برات كردم.
حالا بخش شيرين ماجرا كه مصاحبه شما در مدرسه بهار انديشه بود و بخشي از مكالمات شيرين ترين با خانم مشاور:
خانم مشاور: خورشيد عزيزم چه وقت آدم برفي درست مي كنيم؟
خورشيد: وقتي برف مياد.
خانم مشاور: چه موقعي از سال، چه فصلي؟
خورشيد: (در حاليكه زمستان را فراموش كرده و سعي در پرت كردن حواس خانم دارد) براي بيني آدم برفي از هويج استفاده مي كنيم و....
***************
خانم مشاور: عزيزم وقتي بيمار مي شويم به چه كسي مراجعه مي كنيم؟
خورشيد: دكتر، اما خاله هميشه لازم نيست دكتر بريم بعضي وقتا چيزهاي گرم بخوريم و خودمون رو گرم نگهداريم خوب ميشيم.
***************
خانم مشاور: عزيزم براي صبحانه چه چيزهايي بخوريم براي بدن مفيدتره؟
خورشيد: چه مي دونم كره و مربا، پنير و گردو و (شير رو فراموش كرد)
خانم مشاور با تاكيد: عزيزم شير هم براي صبحانه خوبه.
خورشيد: شير رو بهتره ساعت 10 برا وقت تغذيه بخوريم. هميشه لازم نيست موقع صبحانه خورد.
**************
و سرانجام خانم مشاور براي مهموني تولدي كه در مدرسه داشتند خورشيد را دعوت كرد و چند بار گفت مي تونيد خورشيد رو امروز تا ظهر اينجا بگذاريد بمونه كه خورشيد ناگهان گفت:
- خانوم چقدر عجله مي كنيد.حالا برم مهد بعدا" ميام پيش شما!
البته حالت صورت و چشم هايش هم در لحظه بيان اين جمله ديدني بود و اينكه تا قبل عصبانيت خانم مشاور خاله بودند و حالا در هنگام بيان اين جمله اعتراض گونه خانوم شدند.
**************