براي تو 56 (مادرانه نوشت)
من اصلا از اين مدل مامان ها نيستم كه احساس كنم خورشيد يه بچه متفاوته و خيلي زيباست يا خيلي باهوشه يا....
هيچوقت هم با كسي مقايسه اش نكردم و دلم هم نمي خواد در آينده شخص ويژه ايي بشه و حاضر نيستم روحيه شادش رو فداي هيچ چيز بكنم.
ديروز با هم رفتيم خريد و بعد رو نيمكت نشستيم تا هم چيزي بخوريم و هم توي يه بعداز ظهر خوب پاييزي با هم گپ بزنيم.
خورشيد شروع كرد و در حاليكه مشت مشت پفيلا مي كرد تو دهنش برام گفت كه آذين از كلاس زبانشون رفته يه كلاس بالاتر و ديگه تو كلاس اونها نيست.
پرسيدم چرا و خورشيد گفت چون باهوشتره و بيشتر از ما ياد مي گيره.
گفتم اين چه حرفيه، هيچكس از هيچ كس ديگه باهوش تر نيست و آذين مدت بيشتري زبان خونده و تلاش بيشتري كرده.
گفت آخه سر كلاس خودمون هم عاليه و تا خانوم يه كلمه جديد مي نويسه آذين زود از روش مي خونه.
گفتم حتما توي خونه بيشتر تمرين مي كنه و سر كلاس هم دقت بيشتري داره و تمركزش روي درس بيشتره و خلاصه قرار شد من و خورشيد هم كمي شبها الفبا كار كنيم و بيشتر زبان بخونه تا ببينه اونهم مثل آذين موفق ميشه و گذشت.
اما من يهويي يه جوري شدم اولين بار بود كه احساس كردم يه نفر از خورشيد موفقتره البته نه اينكه تابحال فكر كنم دخترم تكه ولي اين حس مقايسه رو تا بحال به هيچوجه نداشتم و نمي دونم خلاصه حس خاصي بود و بعد دوباره سعي كردم از اين فكر بيرون بيام.
نوشتم كه ثبت بشه و بعدا خورشيد بخونه و حسش رو بهم بگه.