خورشيدخورشيد، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

خورشید

براي تو 59 (لذت ديكته گفتن)

1391/8/29 9:59
نویسنده : مامان خورشید
542 بازدید
اشتراک گذاری

هنوز دست شيرين ترينم رو باز نكرديم و در مراجعه شنبه گذشته به مطب دكتر و در حاليكه خورشيد مي گفت مامان اگه دستم رو باز نكنه خودم رو همين جا تو مطب مي كشم، آقاي دكتر گفتند كه دستش جوش خورده (به قول خورشيد جوش اومده) ولي بهتره براي اطمينان 10 رو.ز ديگه هم توي گچ باشه و احتمالا فردا دستش رو باز مي كنيم و خورشيد هم اعلام كردند:

1- حالا كه دستش رو باز مي كنيم بايد شيريني ببره مدرسه

2- حالا كه دستش رو باز مي كنيم براش جايزه بخريم

3- حالا كه دستش رو باز مي كنه آقاموشه براش جايزه بزاره زير بالشش

4- و در اقدامي متهورانه ديشب مي گه: مامان حالا كه دستمو داريم باز مي كنيم يه جشن تولد برام بگير.

از خوبي هاي اين گچ گرفتن دست راستش هم اين بود كه اين يكماه پارسي و انگليسي رو با دست چپ نوشت و خوب فكر مي كنم هر دو دستش قوي شده باشه (توي اين ماجراي شكستن دست دلم رو به اين خوش كردم)

و اما يادگيري خواندن و نوشتن:

دختر قشنگم حرف هاي آ ا ب د س م رو ياد گرفته و مي تونه كلمات ساخته شده با اين حرف ها رو بخونه و بنويسه.

بهش ديكته مي گم: عزيزم بنويس "بابا آب داد"

خورشيد مي گه: اين راحته بگو "بابا آدامس داد"

كل نوستالژيكمو ريخت بهم رفت.

دخترم ميخونه و مي نويسه بابا آب باد آدامس داماد سبد اسب داد سام دام بام بامداد مداد

پسرم مهرشادم هم تعدادي از حروف الفبا رو ياد گرفته.

خورشيدم حروف A I T S P رو هم مي نويسه و مهرشاد كل حروف انگليسي رو ياد گرفته و مقداري هم كلمات فرانسوي ياد گرفته و البته هردوشون توي مهد هم حروف انگليسي و هم پارسي رو ياد گرفته بودند ولي با نظم و ترتيب مدرسه فعلا اينجا هستند و خلاصه مي خونند و مي نويسند و ما هي كيف مي كنيم و هي كيف مي كنيم.

و از ماجراهاي بوفه كه اوضاع مرتب شد و هفته اي يكبار پول مي گيره و خوراكي مي خره و به قول خودش چه مزه اي هم ميده.

فقط اينكه دل مهرشاد و م.م (پسر عزيز دوست عزيزم كه  با اختلاف سه ماه از خورشيد كوچكتره و هنوز بايد مهد بره) رو با اين بوفه آب كرده و به مهرشاد گفته مدرسه تو الكيه و مدرسه واقعي بايد بوفه داشته باشه.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

فریبا مامان رایین
29 آبان 91 14:46
وای چه هیجانی داره یاد گرفتن خوندن و نوشتن ِ این کوچولوها...
زهره مامان آریان
29 آبان 91 23:55
پسرم مهرشاد؟؟؟؟؟؟مگه خورشید جون داداش داره و من تا حالا نمیدونستم؟
مامانی زود جوابمو بده که حس کنجکاوی سخت داره قلقلکم میده


اي جانم. انقده من همه جا مي گم مهرشاد پسرم كه اصلا به اين دقت نمي كنم كه ممكنه براي كسي سوال پيش بياد. مهرشاد پسر برادرمه كه از خورشيد يكسال و هشت ماه بزرگتره و واقعا به اندازه خورشيد دوسش دارم.
زهره مامان آریان
29 آبان 91 23:57
چقدر باز کردن گچ دست خورشید خانوم شرایط داره وفتی کلمه های جدید رو می خونه خیلی لذت میبرید درسته؟؟ امیدوارم همیشه خوشحال باشید و دیگه از این اتفاقای بد برا خورشیدخانوم نیافته.
زهره مامان آریان
30 آبان 91 23:51
ممنون عزیزم. برا خورشیدخانوم
زهره مامان آریان
1 آذر 91 0:26
دوست خوبم همین که برامون دعا می کنید بزرگترین کمکیه که بهم می کنید و واقعا برام دلگرم کننده ست. چقدر خوبه که تو این دنیای مجازی واقعا احساس می کنم دل هامون بهم نزدیکه و افتخار می کنم که دوست خوبی مثل شما دارم. خورشید گلم رو ببوسید
مستانه
1 آذر 91 9:35
هاهاهاها مدرسه واقعي و بوفه خيلي بامزه بود، ای جان دیکته های اول خیلی کیف داره عکس های مهرشاد جان هم خیلی خوب بودند کلی کیف کردم بوووس برای هر دوشون پ ن: یه دوتا عکس چپه شده گذاشتم !!!
مامان رقیه
1 آذر 91 10:42
چه مادرانه و زیبا می نویسی از دست این دخترک با این بوفه چه کلاسی میزاره چقد دوست داره من جات بودم تو خونه یه بوفه افتتاح میکردم.ههههههههه والا
مامان نيروانا
1 آذر 91 13:49
جان دلم‌،! نازنينم! من فكر نميكردم دستش رو جدي جدي گچ گرفته بودين. فكر كردم كه رفته مطب و خودش صحبت كرده همه چي حل شده. ببخش عزيزم كه احوالي از دستش نگرفتم اين مدت. الان چطوره خورشيد خانومم؟
چقدر لذت ميبرم از شيرينكاريا و بامزگياش ميخونم. خيلي نازنينه به خدا. ماشالا هزار ماشالا
قربون نوستالژيكت برم من. هنوز به نظرم يه جاهايي اثراتي ازش هست. فكر كن يه روزي بگن بابا اس ام اس داد !!!! يا اصلن كل ساختار جمله رو بريزن به هم. خدا نياره يا بياره نميدونم والا كدومش بهتره. فعلاً قربون اون نوستالژيكت برم كه خيلي باهاش شريكم انگار.
از ماجراهاي خورشيد خانوم و بوفه ي مدرسه خداييش يه داستان دنباله دار بنويس. خيلي خوشمزه سن آخه. خيلي خوشمزه هم مينويسيشون عزيزم. ممنونتم بابت همه ي گرمايي كه به خونه ي دخترم ميدي. فدات


اين گچ گرفتن دستش رو ماهم خيلي جدي نگرفتيم. يعني گرفتيما ولي بس كه خودش خجسته و شاده و با همه چي راحت كنار مياد، ما رو هم بي خيال كرده. بهر حال گذشت و ديشب دستش رو باز كرديم. ممنون از احوالپرسي هاتون و نظر لطفي كه به اين خانه داريد.
مامان رادمهر
5 آذر 91 14:18
عزیزمممممممممممم خدا رو شکر که دست خورشید نازمون رو باز کردید و همه چی خیلی خوب تموم شد . چقدر لذت بخشه اولین دیکته و مشق های نازنین هامون رو ببینیم و لذت ببریم .آفرین بر مهرشاد باهوش . خدا رو شکر که بچه های خوب ، باهوش ، سالم و البته شیطون داریم واقعا باید خدا رو شکر کرد . اینم بگم منم سخت منتظر گفتن دیکته به رادمهرم هستم .
عمه ی لارا
7 آذر 91 9:43
سلام دوست عزیزم امیدوارم خوب باشید ممنون که به وب لاگم اومدید و با نظراتتون باعث دلگرمی بنده شدید وقتی متوجه شدم مطالب تا این حد براتون مفید بوده خستگی از تنم در رفت به درخواست شما عکس لارا رو در وب لاگ میزارم میتونید ببینید مامانی مهربون صورت فرشتت رو ببوس همیشه شاد باشیدو موفق
مامان آرشیدا قند عسل
7 آذر 91 13:12
ای دختر شیرین بلا بوسسسسسسسسسسسسس برای شما.
عمه ی لارا
7 آذر 91 14:12
ممنونم ازشما خیلی عزیزید مرسی اومدیدوعکسارو دیدید
مامان آرشیدا خورشید آریایی
7 آذر 91 19:43
وای یعنی این orde آخرش رو که خوندم روده بر شدم از خنده ای قبون شیرین زبونی هات مامانی یعنی میشه دخمل منم اینقدر بلا بشه ؟؟؟ خب به منم بگو چکار کردی آفرین مامانی جون تولو خدا بیا وب خودم بگو آخه اینجا گمش میکنم
ستاره زمینی
13 آذر 91 16:13
عزیزم خدا را شکر دستت را باز کردی. ولی چه شرط و شروطی هم داره
هاله
17 آذر 91 12:52
عزیزم انشاا دیگه پیش نیاد همیشه سالم باشی و مثل خورشید بتابی و بتابی و بتابی ولی خیلی بامزه بود ..مدرسه وسور دادن و بقیه قضایا
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید می باشد