خورشيدخورشيد، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

خورشید

خودم برايش مي‌گويم ......

1390/11/23 8:08
نویسنده : مامان خورشید
593 بازدید
اشتراک گذاری

 

خودم برايش مي‌گويم  ......

چند روز پيش دختر کوچولوي سه ساله‌ي يکي از دوستانم که اومده بود خونه ي ما

با ديدن سوسک در آشپزخانه ما ذوق کرد و جلو رفت تا با دست کوچکش سوسک را ناز کند

مامانش گفت خونه جديدمون پر از سوسک بود وقتي اين به دنيا آمد براي اين که اذيت نشه

هر روز رفتيم با سوسکها حرف زديم و بازي کرديم. آورديم و آن‌ها را شريک کرديم در روزمرگي‌هايمان

گفتيم قانون خانه را عوض کنيم طوري که سوسک ديگر باعث چندش و وحشت و ناآرامي ما نباشد

 

ولي من چه؟؟هنوز...
ترس هاي کودکي ام پا برجاست
ناخوابي هاي من
و شنيده هايي از
ديو و غول
کاش
بيشتر از صورت مهربان خدا
مي گفتند
========================================

تصميم دارم خودم براي فرزندم بگويم ريشه تمام ترس هايم را

خودم براي فرزندم مي‌گويم. يک روزي مي‌نشينم و همه‌ي اين‌ها را براي بچه ام تعريف مي‌کنم

وقتي اين کار را مي‌کنم که بچه‌ام هنوز فرصت زيادي داشته باشد تا اين‌ها را هضم کند

و بعد از ياد ببرد

فرصت داشته باشد بپذيرد اما فراموش کند لحظه‌ي پذيرش را

همان‌طور که احتمالا درد لحظه‌ي به دنيا آمدن را فراموش کرده است

 

اول از همه مرگ را برايش تعريف مي‌کنم

پيش از اين که عزيزي را از دست بدهد و رويارويي‌اش با نيستي خيلي شخصي باشد

پيش از اين که ناچار باشد مرگ را همراه با ناباوري و دلتنگي و شيون‌هاي شبانه بشناسد

برايش مي‌گويم که مثل تاريخ مصرف پشت قوطي شير و ماست مي‌ماند

که زندگي در هر چيز و هر کس قرار است تمام شود

 

برايش مي‌گويم که بداند روزي که با مرگي روبرو شود، احساس خشم و حقارت خواهد کرد

و اين که آن اندوه ممکن است هيچوقت قلبش را ترک نکند

اما در همان روزگار هم پذيرفتن و فهميدن نيستي... ساده‌تر از عمري ترسيدن از آن است

 

خودم برايش مي‌گويم که بداند ترس، اصلا فقط مال آدم بزرگ‌هاست
آنقدر که درآنها هراس گرفتن دستي هست، ترس از گم شدن نيست

 

بداند که ترس‌هاي بزرگ ممکن است در لحظه‌ي تنهايي به سراغش بيايد

روزي که براي خودش آدمي شده باشد و حضور من نتواند دردي از او دوا بکند

آن روز يادش باشد که از ترسيدن خودش نترسد. برايش مي‌گويم که ترسيدن يعني ندانستن

يعني مطمئن نبودن از ثبات و امنيت

 

دانستن اين که ترس جزئي از طبيعت اوست و بارها خواهد آمد و خواهد رفت

شايد کمک کند که او خودش را وقت ترسيدن آرام کند

شايد کمک کند که ترسيدن غافلگير و ناتوانش نکند و هنوز بتواند فکري بکند براي خوب کردن خودش

 

مي‌خواهم بداند که گاهي حسادت ممکن است به سراغ آدم بيايد

يعني اين که زمان‌هايي هست که دست آدم از چيزهاي خوب دنيا کوتاه مي‌شود

بايد بداند که گاهي چيزهايي که دوست دارد و فکر مي‌کند براي داشتنشان محق است را

به او نمي‌دهند و جلوي چشمش به ديگري مي‌دهند

و ديدن ديگري خوشحال براي بعضي ها کار ساده‌اي نيست و اگر آدم سعي‌اش را کرد و از پسش برنيامد

بايد بداند که حسود است

حسود است و اين به معني محق بودنش نيست. به معني محق نبودن ديگري هم نيست

 

حسادت آن قدر تحملش سخت است که بد نيست آدم بشناسدش تا زيادي غصه‌اش را نخورد

شايد به جاي اين که زير بارش بشکند سعي کند

از راه آن احساس بزرگ‌تر شود و آزاده‌تر

 

مي‌خواهم برايش بگويم که در دنيا نااميدي هم هست

نااميدي معني‌اش خسته شدن از خوش‌بيني است

و اگر آدم ديگران را به ورطه‌ي تلخي نااميدي‌هاي خودش نکشد

خسته شدن هيچ ايرادي ندارد

 

برايش مي‌گويم که خسته شدن ايستگاه آخر نيست و او حق دارد گاهي خسته باشد

حق دارد پا شل کند، آه بکشد، اخم کند

ولي بايد بداند که نااميدي به کساني که دوستش دارند دخلي ندارد

و خوب نيست کسي اميد را از ديگري بگيرد به خاطر نااميدي خودش

چون رسمش اين است که آدم راه خودش را پيدا مي‌کند

و اميد مي‌تواند هزار بار ديگر هم برگردد

 

مي‌خواهم براي بچه‌ام بگويم وقتي که ديگر بچه نباشد چه روزهاي زيادي احساس خواهد کرد

که دنيا آن‌طور که من مي‌گفتم نبود

که من با هزاري آرزو و ادعا، احتمالا هيچوقت نخواهم نتوانست سوسکي را ناز کنم

و خودم هم خوب مي‌دانم نصيحت‌هاي من نمي‌توانست فراتر از ترس‌ها و نا‌اميدي‌ها و حقارت‌هاي خودم برود

پس نمي‌توانست او را هميشه حفظ کند

همينطور که آرزوهاي من شايد کوچک بودند براي او

 

مي‌خواهم يک بار براي هميشه به او بگويم که از من آزاد است

که از من دِيني به گردن او نيست.

که او مسئول دلتنگي‌ها و حفره‌هايي که خودم عمري نتوانستم جبرانشان کنم نيست

براي من او آزاد است.

مي‌خواهم بنشينم و ساعت‌ها برايش بگويم که من بهشت را زير پاي خودم نمي‌بينم

و همه‌ي عشقي که به پاي او ميريزم را براي لذت خودم مي‌ريزم

 

و بالاخره حتما مي‌خواهم براي او بگويم که اين دنيا

بدون عشق نمي‌ارزد

حتي اگر من بگويم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان تارا و باربد
24 بهمن 90 0:04
خيلي سخته بخواي تمام چيزاي درست دنيا رو به يه كودك معصوم ياد بدي با توجه به اين موضوع كه ممكنه خيلي هاشو ياد نگرفته باشي خيلي زيبا مي نويسيد
دخترم عشق من
24 بهمن 90 9:02
خیلی خوب بود. واقعیت زندگی همینه.
مامان ترنم
26 بهمن 90 12:50
خيلي متن قشنگي نوشته اي، برايش تعريف كن ولي در مقاطع مختلف سني. اميدوارم كنا ر هم خوش و خرم باشيد.
مامان آرشیدا کوچولو
29 بهمن 90 16:01
آفرین خیلی جالب بود
عسل(مامان آراد و آرشیدا)
29 بهمن 90 18:14
عزیزم زیبا نوشتی به زیبایی هم به دلبندت بیاموز همیشه زیبا باشید و زیبا زندگی کنید انشالا.
مامان احسان
30 بهمن 90 13:26
خیلی زیبا بود عین حقیقت.. ما هر چه تلاش می کنیم آنچه در رویای ماست اتفاق نمی افتد
مامان لیلا
30 بهمن 90 18:42
سلام چه عکس قشنگی ماشاالله خورشید جون برای خودش خانمی شده .حتما دختر شجاعی هم هست و خواهد بود.
عمه ی لارا
30 بهمن 90 18:43
سلام مامان مهربون نسبت به وب لاگ لارالطف داریدمن هم برای شما وخانواده عزیزتون شادی وکامروایی درزندگی آرزومندم.وب لاگ قشنگی دارید
مامان فرنيا
1 اسفند 90 8:44
سلام ممنون كه به وب فرنيا سرزديد خيلي زيبا مينويسيد با خوندن نوشته هاتون ما بزرگترها هم ميتونيم ياد بگيريم
ندا مامان نيايش
1 اسفند 90 9:56
زيبا ، جالب ، دقيق و واقعي بود . ممنون از متن زيباتون .
مامان هلیا
1 اسفند 90 11:07
متن زیبایی نوشته بودین انشاا... روزی برسه که خورشید جون بخونه و استفاده کنه
مامان نيروانا
1 اسفند 90 11:19
همينجوري كه خورشيد نميشه خورشيدخانوم،‌ يه منبع بزرگ نور و انرژي پشتشه كه عليرغم همه ي ترسها و نگراني هايي كه از كودكيش يدك ميكشه با تمام انرژي و توان داره يه خورشيد رو به بهترين شكلي ميپرورونه. چقدر نوشتنت رو دوست دارم دوست خوب من و چقدر اين نوشته ات خواستني تر بود. حرف دلم بود انگار. دلت گرم عزيزم.
زهره مامان آریان جون
10 اسفند 90 23:12
مامان سوگل
27 فروردین 91 10:57
درود بر شما مادر عزیز و گرامی بسیار بسیار زیبا سخن گفتید برای این عروسک و نوگل زیباتون، واقعیت زندگی همین است ماشالا دختر خیلی خیلی خوشگل و نازی دارید انشالا سربلندی و موفقیت رو شاهد باشید آمین
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید می باشد