خورشيدخورشيد، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

خورشید

برای تو 49 (جشن شکوفه ها)

امروز جشن شکوفه ها در مدرسه خورشیدم برگزار شد و به خورشید خیلی خوش گذشت. تنها مشکلی که داشت این بود که  چرا ما نمیریم تا خورشید بره سر کلاس. دوست داشت تنهاش بزاریم و بریم تا تنهایی تو مدرسه باشه. آخر برنامه ها که دیگه باید می اومدیم خورشید رو به زور از مدرسه در آوردیم و به شرطی می اومد که بزارمش مهد. نمی دونم یعنی انقدر خونه جای وحشتناکیه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! از همه مهمتر اینکه مامان و بابای عزیزتر از جونم که در تمام لحظه های به یاد ماندنی در کنار من و خورشید بوده و هستند، امروز هم در کنار ما بودند و در این روز با حضور مهربونش به ما بیشتر خوش گذشت. جشن شکوفه های مهرشادم هم امروز بود که حتما به اون هم خیلی خوش گذشته. ...
29 شهريور 1391

برای تو 48(حرفهای خوب)

خورشیدم: خاله(مربی مهد) میگه اگه من گاهی دعواتون می کنم و بهتون تذکر می دم برا اینه که شماها برام مهمید و دوستتون دارم و دلم می خواد به چیزهایی که بهتون میگم توجه کنید تا در آینده بتونید یه آدم مفید باشید مثلا یه نجار موفق یا یه دکتر موفق یا یه کارگر موفق یا یه مامان موفق، اما اگه به چیزهایی که بهتون می گم توجه نکنید ممکنه در آینده نون خشکی نمکی بشید. (عین جملات خورشید ولی دقیقا نمی دونست نون خشکی نمکی چیه) خورشیدم: مامان کار سخت تو دنیا وجود نداره و اگه بخوایم می تونیم همه کارها رو انجام بدیم. البته بعضی کارهای سخت عاقلانه نیست و نمیشه انجام داد مثل بلند کردن هواپیما مثلا با دستامون. اما همه کارهای سختی که از روی فکر باشه حتما آسونه. (...
28 شهريور 1391

برای تو 46 (خورشیدم کی انقدر بزرگ شدی؟)

دخترم 10 روز دیگه باید بره مدرسه تا دوره پیش دبستانی رو بگذرونه. باید لباس فرم بپوشه و با سرویس برگرده. باید به حرف مدیر و ناظم گوش بده و همه بچه ها ازش بزرگترند. باید پشت نیمکت بشینه و منتظر زنگ تفریح بمونه. من اینجا نشستم و خورشید توی مهد غرق بازی و شادیه و انقدر براش از خوبی مدرسه گفتم که کلا خوشحاله و من دارم از شدت هیجان و اضطراب می میرم.   ...
21 شهريور 1391

چه دختري!!!!!!!!

از نظر خورشيد من مامان بدي هستم چون: 1- وقتي عصبانيم خورشيد را تو خطاب ميكنم و نمي گويم شما. 2- وقتي كار بدي مي كند و به او مي گويم مثلا اين  خسيسي تور و نشون ميده كه اسباب بازيت رو به دوستت نمي دهي و خورشيد مي گويد شما فكر نمي كني كه من با اين دست هاي كوچكم چقدر به شما و مامان سوسن كمك مي كنم و اونوقت به من مي گي تو فلان جور هستي. 3- وقتي از دستم ناراحته و به من ميگه مامان ديگه دوست ندارم من نمي فهمم كه از ناراحتي داره اينو ميگه و من نبايد ناراحت بشم. 4- وقتي در اوج خستگي و ناراحتي ازش مي خوام كمي من رو راحت بزاره به نظرش من اصلا دركش نمي كنم. 5- من همش خوابم مياد و اون رو هم مجبور مي كنم كه بخوابه و به قول خورشيد ...
15 مرداد 1391

يك خواهش

پيغام عزيزي باعث شد كه متوجه بشم ظاهرا مطلب درباره وبلاگ خورشيد در چند تا وب ديگه استفاده شده و تا جايي كه اين عزيز فكر كرده بود اين از مطالب ثابت قالب ني ني وبلاگه. من اصلا نويسنده خوبي نيستم و اين مطلب رو فقط با حسم نوشتم و اينكه اين دو سه جمله واقعا اتفاقي بود كه برايمان افتاد و من نوشتمش تا خورشيدم كه بزرگ شد بتونه حس من و پدرش رو راجع به وجودش بدونه. بنابراين فكر مي كنم مطلب درباره وبلاگ كاملا شخصي و خصوصيه و استفاده از مطالب ديگرون كار خوبي نيست و اصلا نمي تونه  باور واقعي يه پدر و مادر رو به فرزندش نشون بده. حالا خواهشي كه داشتم اينه كه اگر حوصله داشتيد و مايل بوديد نظراتون رو راجع به اين موضوع ك...
10 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید می باشد