خورشيدخورشيد، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

خورشید

براي تو 55 (شادي و سلامتي تو تنها آرزومه)

از اول مهر كه اومديم خونه جديد و ماجراي طاقت فرساي عوض كردن خونه و اسباب كشي تموم شد (البته هنوزم درگير جابه جايي هستيم) عزيزتر از جونم يكهفته دچار مشكل مزاجي شد بعد كه خوب شد گرفتار حساسيت پوستي (كهير) شد و جمعه گذشته هم كه با يه زمين خوردن خيلي آروم روي فرش استخون دستش ترك خورد و تا شنبه بعد بايد توي گچ باشه. البته خودش تو هيچكدوم از اين ماجراها خيلي اذيت نشد بسكه شاد و سرحاله و اصولا خورشيد با همه مسائل راحت كنار مياد ولي من خيلي اذيت شدم و غصه خوردم. وقتي بردمش برا معاينه دستش چون خيلي درد نداشت اصلا انتظار نداشتم بگن شكسته و بايد گچ گرفته بشه تا آقاي دكتر گفت شكسته ناخودآگاه گريه ام گرفت و بعد خورشيد با تعجب نگاهم كرد و گفت: ما...
10 آبان 1391

براي تو 53 (من چيكار كنم؟)

خورشيد ديروز از دوستش پول قرض كرده و خوراكي خريده. بعد هم كه بهش مي گم چقدر قرض كردي؟ ميگه نمي دونم سبز بود. بهش مي گم بيا اين پول رو ببر بهش بده. ميگه مامان نمياد حالش بده نمي خواد پول بدي. يعني آخرش خودمو مي كشم. اگه فردا بهم بگه از كيف دوستم پول برداشتم اصلن تعجب نمي كنم. فقط اين راه رو امتحان نكرده و ياد نگرفته كه بعيد نيست تجربه كنه. من چيكار كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
26 مهر 1391

براي تو 52 (افتادن اولين دندان شيري)

اولين دندون شيري خورشيدم 23 مهر افتاد و بماند كه تو اين يك هفته اي مه فهميد دندونش داره مي افته چقدر خوشحال و هيجان زده بود و خودش مرتب برا خودش مي خوند كه خورشيد بي دندون..... وقتي دندونش افتاد از ذوق ساعت 8 خوابيد كه ببينه آقا موشه براش چي جايزه مياره به جاي دندونش و صبح هم خودش بيدار شد و تخته وايت بردش رو بهم نشون داد. و اما مدرسه: اومده ميگه مامان رفتم از بوفه سه تا شكلات خريدم. من: خب شما كه پول نداشتي چطوري خريدي؟ خورشيد: چون خيلي دلم مي خواست عمو بهم داد تا فردا پولش روببرم. من: حالا چرا سه تا؟ خورشيد: نميتونستم تنهايي بخورم كه يكي خودم دوتا دوستام. من: باشه آخرين بارت باشه و پولش رو فردا بده. فردا با...
25 مهر 1391

آروین شیرینم

آروین، پسر دوست عزیزتر از جونم که بخاطر تولد در خارج از ایران برای اولین بار دیدمش و واقعا احساسم در لحظه دیدنش قابل بیان نیست. آروینم برایت انقدر آرزوهای قشنگی دارم که دلم می خواهد لحظه ای غم از برق چشمان زیبایت نکاهد. بوسه هایم بدرقه راهت.   ...
10 مهر 1391

برای تو 50 (تجربه در مدرسه)

دخترم در اولین روزهای مدرسه که ما بی نهایت هیجان زده و منتظر شنیدن هر داستانی از این مدرسه از زبان خورشید هستیم ایشون لطف کردند و اولین مشاهدات و تجربیاتش در مدرسه را در اختیار ما گذاشتند: خورشید روز اول : مامان مدرسه یه مغازه کوچیک داره که می تونیم ازش خوراکی هایی که شما برام نمی ذارید رو بخرم. من : پول چی؟ خورشید : شما یه کیف پول کوچیک تو کیفم بذارید و توش پول بذارید من برم بخرم. من : یعنی همه بچه ها می رن از اونجا خوراکی می خرن؟ خورشید : نه هرکی دوست داشته باشه می خره، نخواد نمی خره. ************************************************** خورشید روز دوم: مامان ذرت داره، شما 1500 تومن تو کیفم بذار ذرت بخرم. ...
4 مهر 1391

برای تو 49 (جشن شکوفه ها)

امروز جشن شکوفه ها در مدرسه خورشیدم برگزار شد و به خورشید خیلی خوش گذشت. تنها مشکلی که داشت این بود که  چرا ما نمیریم تا خورشید بره سر کلاس. دوست داشت تنهاش بزاریم و بریم تا تنهایی تو مدرسه باشه. آخر برنامه ها که دیگه باید می اومدیم خورشید رو به زور از مدرسه در آوردیم و به شرطی می اومد که بزارمش مهد. نمی دونم یعنی انقدر خونه جای وحشتناکیه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! از همه مهمتر اینکه مامان و بابای عزیزتر از جونم که در تمام لحظه های به یاد ماندنی در کنار من و خورشید بوده و هستند، امروز هم در کنار ما بودند و در این روز با حضور مهربونش به ما بیشتر خوش گذشت. جشن شکوفه های مهرشادم هم امروز بود که حتما به اون هم خیلی خوش گذشته. ...
29 شهريور 1391

برای تو 48(حرفهای خوب)

خورشیدم: خاله(مربی مهد) میگه اگه من گاهی دعواتون می کنم و بهتون تذکر می دم برا اینه که شماها برام مهمید و دوستتون دارم و دلم می خواد به چیزهایی که بهتون میگم توجه کنید تا در آینده بتونید یه آدم مفید باشید مثلا یه نجار موفق یا یه دکتر موفق یا یه کارگر موفق یا یه مامان موفق، اما اگه به چیزهایی که بهتون می گم توجه نکنید ممکنه در آینده نون خشکی نمکی بشید. (عین جملات خورشید ولی دقیقا نمی دونست نون خشکی نمکی چیه) خورشیدم: مامان کار سخت تو دنیا وجود نداره و اگه بخوایم می تونیم همه کارها رو انجام بدیم. البته بعضی کارهای سخت عاقلانه نیست و نمیشه انجام داد مثل بلند کردن هواپیما مثلا با دستامون. اما همه کارهای سختی که از روی فکر باشه حتما آسونه. (...
28 شهريور 1391

برای تو 46 (خورشیدم کی انقدر بزرگ شدی؟)

دخترم 10 روز دیگه باید بره مدرسه تا دوره پیش دبستانی رو بگذرونه. باید لباس فرم بپوشه و با سرویس برگرده. باید به حرف مدیر و ناظم گوش بده و همه بچه ها ازش بزرگترند. باید پشت نیمکت بشینه و منتظر زنگ تفریح بمونه. من اینجا نشستم و خورشید توی مهد غرق بازی و شادیه و انقدر براش از خوبی مدرسه گفتم که کلا خوشحاله و من دارم از شدت هیجان و اضطراب می میرم.   ...
21 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید می باشد