خورشيدخورشيد، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

خورشید

تقديم به عزيزاني كه ناب ترين خاطره هايم را ساختند

کافی ست تو به شعرم بازگردی تا من از استوای زمستان ناگهان چشم بازکنم به بهار   ... ************************ باور نکن تنهاییت را من در تو پنهانم تو در من از من به من نزدیکتر تو از تو به تو نزدیکتر من برگرفته از وبلاگ /http://chekkeh.blogfa.com ************************************************************************* به قول مامانم من آْدم رفيق بازي بودم و هميشه تو مقاطع مختلف زندگي دوستان زيادي داشتم و  هركدوم با طرز فكر متفاوت از ديگري و از بودن همراه هركدومشون هم لذت مي بردم. دوستي براي درس خوندنبود ديگري براي خوشگذروندن يكي براي همراهي تو لحظ...
23 فروردين 1391

براي تو 33 (عيد خوب خوب)

خورشيدم چه روزهاي خوبي رو توي نوروز كنار هم گذرونديم و با يادآوري اش همچنان سرشار از انرژي و لبخند مي شوم. مثل هرسال يك هفته شمال در آغوش خانواده بابا و يك هفته تهران در آغوش خانواده مامان كه البته همه يك خانواده ايم. خوش گذشت و به سلامتي. و اين از همه مهمتره براي شروع يك سال خوب. و باز بهار و باز همراهي تو بعد ساعت كاري و اتمام مهد در پارك ها و خنده هاي بلند و از ته دلت روي تاب كه من رو هم با خودت مي بري. و از اتفاقات بامزه اين روزها: خورشيد روز اول بعد عيد توي پارك در مواجهه با يك كودك بسيار پرحرف و با صداي بسيار زير جيغ گونه: واي خدا به دود (دقيقا" با همين تلفظ) خورشيد وقتي دوست داشت در قسمت ديگري از پارك كه سايه بو...
21 فروردين 1391

براي پسركم مهرشاد

اولين پست سال 91 را براي عزيزتر از جانم (مهرشادم) مي نويسم. عزيز عمه توي عيد اين وبلاگ رو ديده بود و گفته بود عمه الكي هي قربون صدقه من ميره اينجا كه همش عكسهاي دخترش رو گذاشته! گفتم اين پست رو براي پسرم بنويسم و عكس اونو بذارم. از صميم قلب براي پسرم و همه عزيزاني كه امسال به مدرسه و كلاس اول ميروند آرزوي سلامتي و موفقيت مي كنم. الهي اولين روزهاي مدرسه شيرين ترين روزهاي زندگيتان باشد. در ضمن پسر گلم توي امتحان ورودي سه تا مدرسه خيلي خوب قبول شده كه از من خواسته بود اينجا بهش تبريك بگم. نفسم سلامتي و شادي تو براي ما بزرگترين موفقيت زندگيست و هميشه به خودمون مي باليم كه تو رو داريم.   ...
20 فروردين 1391

براي تو 32 (همه روزهايت عيد)

عزيزترين مامان اين دو سه هفته پركار آخر اسفند هم گذشت و ما غرق شادي و هيجان منتظر شروع سال نو و باز خيالهاي من براي بهتر شدن هر سال براي تو. خونه تكوني كرديم و طبق هرسال تو از بهم ريختن اتاقت نگران و وقتي مي خواستيم براي كمك به مامان سوسن بريم بهشون گفتي مي خوايم بيام خونه شما رم بهم بريزيم. از عيد برات چيز زيادي نگفتم جز اينكه دلم مي خواد بهترين خاطره ها از عيد برات باشه و هميشه يادآوري عيد حس خوبي بهت بده و اينجوري مطمئنم بزرگتر كه بشي خيلي مشتاق براي كشف داستانهاي پشت حادثه  نوروز مي شتابي. پنجشنبه گذشته جشن مهد كودكتون برگزار شد كه متاسفانه امسال مامان باباها توي جشن نبودند و كلي افسوس خورديم و كلي منتظريم تا فيلم و عكس...
24 اسفند 1390

براي تو 31 (مهر و مينو با تو مي جوشد)

كنار هم دراز كشيده ايم، فكر كردم خوابت برده غلت مي زنم و پشتم رو بهت مي كنم پتو از رويم كنار مي رود و لحظه ايي بعد با دستان كوچكت پتو را رويم مي كشي. ساعتي مي گذرد و زنگ تلفن بلند مي شود و چشمهايم را باز مي كنم و تو نازم مي كني كه بخواب چيزي نيست صداي تلفنه. من در آسمانم. من روي رنگين كمانم. من در ابرهايم. من دختري دارم بهتر از برگ درخت.......   ...
13 اسفند 1390

همه فرزندان من

روزگار غريبي است.... ميدانم كه ميداني اي كاش روزگار كودكان به گونه اي ديگر بود اي کاش کودکم نمي فهميد غربت روزگار را يا روزگار مي فهميدکوچکي کودکان مرا همه کودکان سرزمين مرا توروزها و شبهايم را ميبيني و من نميدانم چه در ذهن معصومت ميگذرد خاموش که ميماني هزار سوال بر لبان فرو بسته ات ميبينم نگاهت که ميکنم لبخند ميزني خاموش که ميمانم  آرام ميگويي دوستت دارم برگرفته از وبلاگ " وسیع باش و تنها و سربه زیروسخت " ...
7 اسفند 1390

ارغنون و عشق با تو مي ماند

يك نفر در همين نزديكي ها چيزي به وسعت يك زندگي برايت جا گذاشته است... خيالت راحت باشد آرام چشمهايت را ببند ...يكنفر براي همه نگراني هايت بيدار است يكنفر كه از همه زيبايي هاي دنيا تنها تو را باور دارد................... .... ...
3 اسفند 1390

براي تو 30 (از دست حرف هاي تو)

يه صفحه شعر از طرف مهد دادن كه با هم تو خونه كار كنيم. يكي از شعرها رو خوب بلد نيستي خوب منم كه حفظ نيستم از روي نوشته مي خونم و بهت ياد آوري مي كنم. بعد چند دقيقه خورشيد خيلي جدي و با كمي استرس: مامان ميشه اين كاغذ رو با خودم ببرم تو صحنه هروقت يادم رفت از روش بخونم. من: ------------------------------- از مهد اومدي توي دستت يه  كاغذه سفيده كه سفت نگه داشتي. مي گم اين چيه؟ خورشيد: آرميتا بهم كاغذ آدرس داده آدرس خونمون رو بنويسم بهش بدم اونم آدرس خونشونو بده تا من برم اتاقش رو ببينم. من: -------------------------------- رفتم تو دندونپزشكي و تو و بابا بيرون مشغوليد. كارم طول كشيد و بابا گوشيشو داده بهت تا براش يه آهنگ بر...
2 اسفند 1390

براي تو 29 (شاديت را آرزومندم)

عزيز مامان اين روزا حسابي توي مهد مشغول آماده شدن براي جشن نوروز هستيد و انواع و اقسام شعرها و نمايش و ... دارين ياد مي گيريد و از ما هم مي خوان كه تو خونه باهات كار كنيم. نمي دونم اين كار درستيه كه انقدر با بچه ها كار بشه. روانشناس مهد از اين كار راضي نبود و مي گفت بچه ها مرتب از اين كلاس در ميان مي رن تو اون كلاس و تند تند كاردستي درست مي كنن و بدون اينكه از اين كار لذت ببرن و تازه از مامان و باباها هم مي خوان كه تو خونه هم با شما كار كنيم تا مبادا استعدادهاتون حروم بشه و وقت طلايي يادگيري شما تلف بشه و خلاصه حروم بشين. انگار مسابقه است. من يه دختر با رتبه عالي تو كنكور نمي خوام كه تو مسايل شخصيتي مشكل داشته باشه. من يه دختر موسيق...
1 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید می باشد