خورشيدخورشيد، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

خورشید

سفر به ياسوج

آبشار مارگون فارس - آبشار سميرم - آبشار ياسوج - آبشار سي سخت و.... خورشيد و مهرشاد (برادرزاده عزيزم) و شب آخر مسافرت در سفر به سي سخت در حال بحث راجع به اين موضوع بوديم كه براي ديدن درياچه بايد پياده روي كنيم كه خورشيد يهويي گفت: لطفا روي من ديگه حساب نكنيد. ************************* روز دوم مسافرت و بعد ديدن دو تا آبشار خورشيد : مامان مگه ما نيومديم اينجا تفريح كنيم؟ من: خب آره. خورشيد: پس چرا هي مي ريم آبشار مي بينيم. و از نظر ايشون تفريح يعني با مهرشاد برن پارك. ************************ روز سوم مسافرت و در حال آماده شدن براي بيرون رفتن خورشيد : مامان داريم كجا ...
17 خرداد 1391

يه كار خوب

برگرفته از وبلاگ http://monti.blogfa.com   بچه ها بياين يا هم يه كار خوب بكنيم ( مركز بهزيستي شهيد غياثوند ) خدا رو شاكرم كه باز خدا اين لياقت رو به من داد كه بتونم توي يك كار مثبت سهيم باشم.  مركز بهزيستي غياثوند (حوالي  نازي آباد ) از  33  پسربچه آسموني  به ترتيب از سن  :  6 سال : 5 نفر 7 سال :6 نفر 8 سال : 4فر 9 سال : 5 نفر 10 سال :6 نفر 11 سال : 5نفر 12 سال :2 نفر   نگهداري مي كنه  پس از هماهنگي هاي لازم با مدير اين مركز ، به ما  اجازه داده شد كه  روز جمعه 26 خرداد  ساعت 5 بعد ازظهر به ديدن اين بچه ها بريم و كنارشون باشيم و باهاشو...
7 خرداد 1391

براي تو 38(قلعه سحرآميز)

يكشنبه عروسكم از طرف مهد رفته قلعه سحر آميز. حالا بماند كه يكهفته كل فكر و ذهنش اين اردو بود و از ذوق 5/5 صبح بيدار شد و حالا هميشه 7 دم مهد به زور بيدار ميشه ها و بماند كه من چه خون دلي خوردم و چه استرسي كشيدم تا خانومي بره اردو و كيف كنه. بعد از ظهر رفتم دنبالش كه گزارش دادن تو ماشين برگشتني خوابش برده و بغلش كرديم و دوباره توي مهد خوابيده. يعني خدا مي دونه چه آتيشي سوزونده كه اينجور خوابش برده. حالا اومده تو ماشين و دارم ازش مي پرسم خب چه خبر؟ واي انگار منتظر بود كه يهو منفجر شد و تند و تند گزارش داد كه چيا سوار شدن و درحين گفتن اينكه سوار چه وسيله اي شدن كلا مي رفت تو حس اون فضا و دوباره هيجانزده مي شد و عرق مي كرد و نفسش بند مي اوم...
2 خرداد 1391

براي تو 37 (پايان جستجو براي پيش دبستاني)

عزيزترينم در نهايت با همفكري بابا و بازديد ايشان از مدارس منتخب بنده در تاريخ دوشنبه 91/2/25 ثبت نامت تمام شد. دخترم خورشيدم را در دبستان شكوفه هاي دانش در مقطع پيش دبستاني پسرم مهرشادم را در دبستان فرهنگ سعادت در مقطع اول دبستان ثبت نام كرديم. برايتان شيرين ترين لحظه ها را دراين مدارس آرزو مي كنم و فقط خدا مي داند براي يافتن بهترين برايتان چقدر تلاش كرديم. اميدوارم تلاشمان بي نتيجه نبوده و تا حدي انتظاراتمان برآورده شود. دوستتان دارم و جز شاديتان هيچ نمي خواهم. خورشيد به نتيجه جالبي رسيده كه اگر مهرشاد مدرسه نره و چند وقت خونه بمونه خورشيدم بزرگ ميشه و اندازه مهرشاد ميشه ...
27 ارديبهشت 1391

من زن ايراني ام

من زن ايراني ام در پناه عشق شيريني، پاكي سياوشي و صبر تهمينه اي زاده شدم در پناه صبوري شانه هايي بزرگ شدم در پناه صداقت نگاهي عاشق شدم در پناه گرمي قلبي دلباختم در پناه آغوش لطفي مادر شدم در پناه استواري قدم هايي، قدم برداشتم و شدم سرشار از مهر همسر شدم، سپر بلاي همسر مادر شدم، بلاكش فرزند دختر شدم، مادر پدر خواهر شدم، فرياد برادر مادر شدم، مادر فرزند شهيدم، فرزند اسيرم. ازغم شهيد گمنامم پيرهن دريدم و در غم اسير گمنامم امن يجيب خواندم. شدم مادر سرزمينم. شدم شرف، آبرو و ناموس. شدم غيرت مردان غيور ايرانم. و اكنون اينجايم خسته اما محكم با كوله باري از تاريخ ايستادگي و از اينهمه هيچ نمي خو...
23 ارديبهشت 1391

براي تو 36 (در جستجوي پيش دبستاني)

واي عزيزم چه هفته سختي رو گذروندم. به شدت درگير يافتن پيش دبستاني مناسب هستم براي عزيزترينم. تا قبل عيد تصميم داشتم توي اين مهد دوره پيش دبستاني رو بگذروني ولي بعد فكر كردم محيط اينجا و آموزش هاش ديگه برات تكراري شده و بهتره به جاي بزرگتر و با امكانات بيشتري بري. براي منظومه خرد ثبت نام كردم كه اصلا نوبت بهمون نرسيد كه براي مصاحبه بريم و من كلي غصه خوردم بعد هم تصميم گرفتم تو همين محدوده خودمون دنبال مدرسه مناسب بگردم. محيط روشنگر رو نپسنديدم و البته ثبت نامش هم تموم شده بود و منان هم امسال پيش نداشت و راه رشد خيلي محيط مهد گونه اي داشت و  نظرم رفت به سمت سعادت آباد و بهار انديشه. از سعادت آباد خيلي خوشم نيومد كه تمركزش بيشتر روي زبان...
18 ارديبهشت 1391

نور دانايي زيبايي هاي جهان هستي را نمايان مي سازد

متن كارت هاي تبريك روز معلم كه خورشيد به مربي هاي عزيزش تقديم كرده است. *********************** ارديبهشت 89 خاله عزيزم دوستت دارم به خاطر اينكه كمكم مي كني در طول روز دوري مامانم را احساس نكنم. از شما بسيار ممنونم كه كمكم مي كني دنيا را همراه با شادي و مهرباني بشناسم. خسته نباشيد  از اينكه كه  زحمت آموختن به من را در سالهاي ابتدايي زندگيم تحمل مي كني. ************ ارديبهشت 90 خاله عزيزم از شما بسيار ممنونم كه زحمت آموختن به من و نگهداري از من را تحمل مي كني و كمكم مي كني  شاد ترين و زيباترين لحظه را داشته باشم. ************ ارديبهشت 91 خاله عزيزم از عشقت ديوار ساختم از مهرت سقف از داناييت پنجره ...
11 ارديبهشت 1391

براي تو 34 (يعني چي اونوقت)

بخشي از مكالمات ديروز من و خورشيد: من: خورشيد م.م (پسر دوست بسيار عزيزم كه توي مهد خورشيده) رو از طرف من سفت بغل كن و يه بوس محكم كن و يهش بگو از طرف من بوسيديش. خورشيد: كي بغلش كنم؟ من: همون اول صبح كه اومد مهد و ديديش، آخه چند وقته نديدمش و دلم براش خيلي تنگ شده. خورشيد: نميشه. توي مهد از بوس و بغل خبري نيست. خاله نمي ذاره. خونه نيست كه هر كاري خواستيم بكنيم بايد به حرف خاله گوش بديم. بايد يه وقت كه خاله نباشه بغلش كنم. من: واي. خدا به دود (به قول خورشيد) نه عزيزم اصلا نيم خواد بغلش كني. ****************************** بخشي از مكالمات خورشيد و مامان سوسن بعد دعوا: خورشيد: اصلا من با مهرشاد بزرگه (وقتي مهرشاد بزرگ شد) يه بچه...
28 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید می باشد